امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دنیای این روزای من

سه ماهگی

پسر گلم دیگه دو ماهت تموم شده. آخرین باری که تو گهواره ات خوابوندمت دقیقا تو ٦١ روزگی ات بود چون تو شروع کردی به غالت زدن. این اولین عکس از سه ماهگی و آخرین عکس از تو گهواره خوابیدنه:   ادنباله سه ماهگی در ادامه مطلب         از کارهای مهمت در ورود به سه ماهگی غلت زدن و علاقه شدیدت به دمر خوابیدنه. طوری که تا به پشت میخوابونمت تو همون خواب باز غلت میزنی و دستت زیرت میمونه! هنوز نمیتونی دستت رو درست از زیرت آزاد کنی و چون از شونه راست میغلتی در نتیجه دست راستت همیشه طلفک میشه . اوایل یعنی ٥-٦ روز اول اینقدر غلت میزدی: که گاهی صورتت میافتاد تو ملحفه و مامان هول میکرد. همزمان آبریزش دهانت هم ...
16 شهريور 1391

بهداشت، واکسن ، وررود به سه ماهگی

  وزن نخودم در پایان دو ماهگی: 6200 قد: 62 دیروز رفتیم بهداشت. من و تو و بابایی و مامان مامانی. قدت خدارو شکر خوب رشد کرده بود اما خانم بهداشت دعوام کرد گفت وزنش کم رشد کرده. به خانم بهداشت گفتم راستش ماه پیش که افزایش وزنش رو دیدم ترسیدم خیلی غول بشه این ماه کمتر دادم. شبها کمتر دادم . دعوام کرد گفت باید شب تا صبح هم هر دو ساعت باید از خواب بیدارت کنم و بدم. بعد مامان روش رو کرد اونور و بابا پاهات رو گرفت و خانم بهداشت جیزززززززززززز... قبلش قطره استامینفون داده بودم تا کمتر اذیت بشی و تو هم خوابیدی. خونه مامان مامانی بودیم که یهو ساعت 4 عصر با گریه پریدی از خواب. بعد شروع استامینفون هر 4 ساعت و ...شب خونه مامانی بابایی خوابی...
16 مرداد 1391

دو ماهگی به روایت توصیف + تصویر

  پسرک نازم از هیجان انگیزترین کارهای تو برای من این بود که در 43 روزگی شروع کردی به زدن اسباب بازی های دشکچه ی بازی ات و از پنجاه روزگی  پاهات رو هم بلند میکردی و همزمان میزدیشون: شروع شناختن دستهات هم به این شکل بود که دستت رو مشت میکردی رو به جلو و دقیقه ها بهشون خیره میشدی ، یعنی چهل و پنج روزگی:   زبون درازی هم که دیگه بهتره نگم ، چپ و راست زبون درازی میکنی بهم و جوابم رو میدی اینجوری: یکی دیگه از کارهات اینه تا میری تو تخت خودت و مامان این آویزهای تختت رو کوک میکنی خیره میشی و گوش میدی به صدای موزیک: مامان رسما برات دوست پیدا کرده - هوراااااا آشنایی با اولین دوستت در 54 روزگی - امیر علی جو...
15 مرداد 1391

اولین خنده ارادی نخودم در 35 روزگی

در پانزده روزگی: قد:56 وزن: 4800 در سی روزگی: قد:59 وزن: 5900 از تولدت تا امروز زیاد برام خندیده بودی اما همه اش خنده های غیر ارادی و بیشتر تو خواب بود که با فرشته ها حرف میزدی اما امروز تو ٣٥ روزگی اولین خنده اختیاری ات رو تو بغل مامان کردی.                                   عکسها در ادامه مطلب   این یه سریال از خوابیدنت که همه جور حالت توش هست. اخم ، لب غنچه کردن ، خنده ی غیر ارادی ... قربون این ژستت اینجا هم خوابی اما چ...
20 تير 1391

خونه رفتن

من از شدت درد بخیه از تو اتاق با ویلچر رفتم تو ماشین . از تو پارکینگ خونه هم تا بالا با صندلی چرخدار کامپیوتر. دم در یک سوپرایز داشتیم. خاله زهرا برای تو رو تخته نوشته:     اتاقت که منتظر اومدن تو بود و تو بلاخره اومدی.دست مامان مامانی و بابای مامانی درد نکنه به خاطر اینهمه زحمت و اینهمه وسایل خوشگل که برای خریدشون من رو بردند و با سلیقه من و خودشون این اتاق خوشگل رو به تو هدیه دادند.     اولین خوابت تو اتاق مامان و بابا   و خوابت کنار من   خونه که اومدیم دیدم از پشت پنجره اتاقت هنوز صدا میاد. قمری پشت پنجره اتاقت منتظر اومدنت مونده بود.  این قمری...
16 خرداد 1391

بیمارستان

  مامانی و تو ریکاوری دو ساعت نگه داشتن. بعد از کلی فشار دادن دل مامانی ، آوردنم تو بخش. اونجا کلی همه منتظر من و تو بودن. مامان مامانی و بابای مامانی و مامان بابای بابایی و خاله ها و دایی ها و عموها و عمه تو. خاله های مامانی و دخترخاله هاش و عروس خاله هاش و...+ یک عالمه گل و سبد گل. که از دیدن همه شون خیلی خوشحال شدم. بعد تو بیمارستان بابای بابایی و عمو هات و زن عمو و عمه ات به من یع عالمه کادو دادند و مامان بابایی هم به تو این دستبند خوشگل رو داد:   مامان مامانی هم به من یه سرویس خوشگل کادو داد و بابای بابایی هم یک دفترچه حساب تپل به تو. بابابزرگ ساعت 1 ظهر تو گوش هات اذون خوند و تو مسلمون کوچولوی خودم شدی. بعد مه...
15 خرداد 1391
1